هر آنکس مال و جاهش بیشتر بی
دلــش از درد دنــیا ریشــــتر بی 
اگر بر سر نهی چون خســروان تاج
به شیرین جانت آخر نیشتر بی بابا طاهر

تا نگذری از خویش به مردی نرسی

بی درد بمانی و به دردی نرسی ابوسعید ابوالخیر

و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی

به زان نبود که خاطری شاد کنی ابوسعید ابوالخیر

وز گرمی بحث مجلس افروز شوی

سر گشته چو طفلان نوآموز شوی ابوسعید ابوالخیر

در مذهب عاشقان مسلمان نشوی ابوسعید ابوالخیر

محتاج برادران و خویشان نشوم

تا از در تو بر در ایشان نشوم ابوسعید ابوالخیر

چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم

آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم ابوسعید ابوالخیر

بر درگه تو همی کنم عرض نیاز

کار من بیچارهٔ سرگشته بساز ابوسعید ابوالخیر

سرگشته و حیران توام دستم گیر

من بی سر و سامان توام دستم گیر ابوسعید ابوالخیر